دوشنبه بیست و پنجم آذر ۱۳۹۲ - 20:25 - سکوت -
سلام عزیزم
بابا دیروز برگشت.
دوباره زندگی دو نفره ما اغاز شد.
مامانی ثبت نام کردم واسه کنکور
دوباره از صفر شروع کردم
اخه رشته کاردانیم و دوست ندارم که بخوام ادامش بدم
گفتم با خودم از دیپلم شروع کنم توی یه رشته دیگه...
امسال متولدین 75 کنکور دارن
کلی احساس پیری کردم
با خودم فکر کردم اگه تو فسقلی نا قلا همین روزا تو دلم باشی
باید با یه شکم گنده برم سر جلسه
کلی بهم میخندن
شایدم تو اخبار نشونم بدن
دوباره خیالاتی شدم
بابا درگیر این کار جدید
دعا کن مامانی درست بشه کارش
تا اگه خدا تو رو به ما داد بتونیم
بهتر ازت پذیرایی کنیم
راستی تو مراسم ختم صلوات مامان جون
یه خانومه کلی اسباب بازی اورده بود
منم یه کیف باب اسفنجی واست خریدم
این اولین چیزی بود که خودم واست خریدم
اما یه روز یه نی نی خوشگل اومد خونمون کادو دادم به اون
انشالله بهترش و واست میخرم
شاید این باعث بشه اگه تو وجودم داشته باشمت
دست و دلبازی و بخشندگی و یاد بگیری
خدا کنه زودی بیای پیش من و بابایی.
راستی تو الان به خدا نزدیکتری
دعا کن من و بابا بتونیم پدر ومادرای خوبی باشیم
واز عهده تربیت تو بربیایم
خوب دیگه برم یه کمی درس بخونم
میبوسمت ازین دنیا
تا اون دنیا...............